داستان آموزنده شایعه پراکنی گـــــــــــــــــــــرافیک
.:: Your Adversing Here ::.
 

داستان آموزنده شایعه پراکنی

داستان شایعه پراکنی

زنی شایعه ای رادرباره همسایه اش مدام تکرار کرد. در عرض چند روز، همه ی محل داستان را فهمیدند.

شخصی که داستان درباره ی او بودعمیقاً آزرده و دلخور شد . بعد زنی که آن شایعه را پخش کرده بود متوجه شد که کاملاً اشتباه می کرده. او خیلی ناراحت شد و نزد خردمندی پیر رفت و پرسید برای جبران اشتباهش چه می تواند بکند.

پیر خردمند گفت: به فروشگاهی برو و مرغی بخر و آن را بکش . سر راه که به خانه می آیی پرهایش را بکن و یکی یکی در راه بریز .

زن اگرچه تعجب کرد ، آنچه را به او گفته بودند انجام داد.

روز بعد ، مرد خردمند گفت : اکنون برو و همه ی پر هایی را که دیروز ریخته بودی جمع کن و برای من بیاور .

در همان مسیر به راه افتاد، اما با نا امیدی دریافت که باد همه ی پرها را با خود برده.

پس از ساعت ها جستوجو، با تنها سه پر در دست باز گشت .

خردمند گفت : می بینی ؟ انداختن آنها آسان است اما باز گرداندنشان غیر ممکن است. شایعه نیز چنین است.

پراکندنش کاری ندارد ، اما به محض اینکه چنین کردی دیگر هرگز نمی توانی کاملاً آن را جبران کنی .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

  • نوشته : مهدی
  • تاریخ: پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,

  • shomal24

    مهدی

    shomal24

    http://shomal24.loxblog.com

    گـــــــــــــــــــــرافیک

    داستان آموزنده شایعه پراکنی

    گـــــــــــــــــــــرافیک

    به وبلاگ من خوش آمدید، امید وارم مطالبی که در وبلاگم قرار میدم براتون مفید باشه . خواهش می کنم اگه پیشنهاد و یا انتقادی دارید حتماً در قسمت نظرات بنویسید... موفق باشید. به وبلاگ من خوش آمدید

    گـــــــــــــــــــــرافیک